با سلام
در اینجا می خواهم تفاوت معنانی و کاربردهای کلماتی را که در بیشتر مواقع ایجاد اشکال می کنند را برایتان توضیح دهم. توجه کنید که این مطالب بسیار آموزنده و مهم اند که از کتاب ترجمه ی «کاربرد عملی انگلیسی مایکل سوان» انتخاب شده اند. متاسفانه نام مترجم این کتاب را به خاطر نمی آورم. و این کتاب را ممکن است تنها در کتاب خانه ها پیدا کنید چون از 12 سال پیش تا کنون دیگر چاپ نشده است.
A book on Africa.
A book about Africa.
On موقعی به کار می رود که گوینده بخواهد اشاره کند که یک کتاب، مقاله، و یا سخنرانی مهم و یا کاملا علمی بوده و یا فراخور حال متخصصین می باشد.
About موقعی به کار می رود که اطلاعات داده شده کلی تر باشد.
a textbook on African history.
a book for children about Africa and its peoples.
a lecture on economics.
a conversation about money.
an article on industrial problems.
an argument about strikes.
اگر بعد از about to مصدر بیاید مبین این مفهوم است که عملی در آینده خیلی نزدیک در شرف وقوع است و معنی می دهد:Going to very soon, (or), just going to) )
مثال:
Don’t go out now – we’re about to have lunch.
I was about to go to bed when there was a knock at the door.
می تواند به معنی not about to در انگلیسی آمریکایی
یعنی قصد نداشتن به کار رود. مثال:unwilling toI am not about to pay 50 dollars for a dress like that.
1- این دو کلمه معنی Higher than یعنی( بالاتر از) را دارند.
The water came up above/over our knees.
Can you see the helicopter above/over the place?
اما وقتی که جمله بر پوشاندن سطحی یا عبور کردن از محلی دلالت کند، معمولا از
استفاده می کنیم. مثال: OverThe plane was flying over Denmark.
Electricity cables stretch over the fields.
There’s thick cloud over the south of England.
. هم استفاده کنیمacross البته در دو مثال اول می توانیم از
2- بهتر است به همراه اعداد و ترکیبهایی که مبین مقدار و یا اندازه هستند از over استفاده کنیم. در آن صورت این کلمه به معنی <<بیشتر از>> خواهد بود. مثال:
There were over 100’000 people at the pop festival.
You have to be over 18 to see this film.
موقعی به کار می رود که بخواهیم اندازه چیزی را نسبت به یک مقیاس بسنجیم. Above اما
مثال:
The temperature is tree degree above zero.
She’s well above average (=مقیاس،سطح متوسط است) in intelligence.
بیان می گردد. Above ارتفاع زمین نسبت به سطح دریا سنجیده می شود و به وسیله
را در مثال زیر مقایسه کنید: over و above کاربرد کلمات
the summit of Everest is over 8000 meters above sea level.
یعنی به صفحه بعد نگاه کنید و see over 3- توجه داشته
یعنی به چیزی که قبلا نوشته شده، توجه کنید.see above
حرف اضافه های over وacross اغلب با معانی مشابه به کار می روند اما بین این دو کلمه تفاوتهایی هم وجود دارد.
1- هر دو می توانند به معنی « در، یا به طرف دیگر»[1] یک خط، رودخانه، جاده و غیره به کار روند و به طور کلی مربوط به حرکت در مکانهایی می شوند که از عرض کمی برخوردار بوده ولی طولانی اند. مثال:
He walked over/across the road.
See if you can jump over/across the corridor.
We’ll be over/across the frontier by midnight.
Over معمولا برای حرکتهایی که در سطح یا در بالای آب انجام می گیرد به کار می رود نه داخل آب. مثال:
How long would it take to swim across the river?
و به کار بردن over در جمله فوق اشتباه است.
2- دو کلمه over و across به معنی « در طرف دیگر» یک مانع بلند( مانند حصار باغ، دیوار و یک رشته کوه می تواند به کار رود) اما فقط با over می توانیم حرکت به طرف دیگر یک مانع بلند را بیان کنیم. مقایسه کنید:
If we can be over/across the fence before sunrise we’ve got a chance.
When I last saw him he was climbing very slowly over the fence.
در این جمله نمی توانیم ازacross استفاده کنیم.
3- اگر بخواهیم حرکت د ریک ناحیه را( مثل مزرعه، بیابان و یا اتاق) بیان کنیم می توانیم از acrossو یا over استفاده کنیم.
Who are those people wandering over/across the fields?
ولی اگر منظور حرکت از یک طرف به طرف دیگر آن ناحیه باشد باید از across استفاده کنیم.
It took him six weeks to walk across the desert.
Over معمولا برای بیان حرکت در یک محل سه بعدی یا سرپوشیده (مثلا در یک اتاق) مناسب نیست. مثال:
He walked across the room, smiling strangely.
به کار بردن over در این جمله درست نیست.
4- توجه داشته باشید که over هم قید است و هم حرف اضافه و این کلمه در حالت قیدی معانی بیشتری دارد.
به عنوان مثال نمی توانید بگویید:
*let’s swim over the river to the church.
اما می توانید بگویید:
let’s swim over to the church.
اشتباه رایج:
*It took us two hours to walk across the forest.
across و through هر دو کلماتی هستند که می توانند برای بیان حرکت از یک طرف یک ناحیه به طرف دیگرآن به کار روند. Across به حرکتی اشاره می کند ک بر روی سطحی انجام می شود.Through به حرکتی اشاره می کند که از میان چیزی انجام می شود یعنی حرکت در حالی که چیزهایی متحرک را احاطه کرده باشد. مقایسه کنید:
The lake was frozen so we walked across the ice.
It took us two hours to walk through the forest.
I walked across the square to the café.
I pushed through the crowds to the bar.
through برای بیان عبور از عرض چیزی (مثل رودخانه) به کار نمی رود. مثال:
He swam across the river.
به کار بردن through در جمله فوق اشتباه است.
*I’ve got headache اشتباه رایج:
در زبان انگلیسی Headache (سردرد) طبیعتا یک اسم قابل شمارش است.
I’ve got a headache.
I often get headaches.
ولی دردهای دیگر مانند دندان درد، گوش درد، درد معده، و پشت درد می توانند به عنوان اسم قابل شمارش و یا غیر قابل شمارش به کار روند. البته در انگلیسی بریتانیایی معمولتر آنست که بصورت اسامی غیر قابل شمارش، یعنی بدون حروف تعریف نا معین a یا an (و نه بصورت جمع) به کار روند.
I’ve got toothache.
I’ve had toothache tree times this week.
در انگلیسی آمریکایی، بعضی از دردهای شدید را اینطور بیان می کنند:
toothache , a stomach-ache و... مقایسه کنید:
Toothache is horrible.
I have a toothache.
وقتی که قسمت های دیگر بدن آسیب می بیند می توانیم برای بیان آن از فعل to ache استفاده کنیم.
My legs ache.
توجه داشته باشید که heartache یک کلمه ادبی برای بیان اندوه و یا افسردگی است.
Ten good things:
There are ten good things for which no man has ever been sorry:
For doing well to all:
For speaking evil of no one:
For hearing before judging:
For thinking before speaking:
For holding an angry tongue:
For being kind to the distressed:
For asking pardon for all wrongs:
For being patient toward everybody:
For stopping the ear of tale bearer:
For dis-believing most of the evil reports.
با سلام به شما دوستان عزیز
در اینجا کلماتی را انتخاب کرده ام و هر چهار قسمت کلمه یعنی اسم، فعل، صفت، و قید آن را بصورت جدولی تنظیم کرده و در اختیار شما قرار داده ام. هدف من آشنایی شما با اهمیت این چهار قسمت کلمه است و اینکه بهترین راه برای توسعه دایره لغات، توسل به این روش است. پس هر کلمه را سعی کنید با 4 شکل آن یاد بگیرید.
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
1 |
Prevent جلوگیری کردن، پیشگیری کردن |
Prevention جلوگیری، ممانعت |
Preventive پیشگیرانه، جلوگیری کننده |
Preventively به طور پیشگیرانه |
2 |
Communicate ارتباط برقرار کردن |
Communication ارتباط |
Communicative اجتماعی- خوش برخورد Communicable واگیر- سرایت کننده
|
|
3 |
Penetrate نفوذ کردن، فهمیدن |
|
Penetrating نافذ، سریع الفهم |
|
4 |
Progress پیشروی کردن، پیشرفت کردن |
Progress پیشروی، پیشرفت Progression عمل و جریان پیشرفت و پیشروی |
Progressive پیشرونده- فراینده |
Progressively به طور پیشرونده |
5 |
Hesitate تامل کردن، درنگ کردن |
Hesitation تامل، درنگ، تردید |
Hesitant دودل، مردد |
Hesitantly با درنگ، با دودلی |
6 |
Train تربیت کردن، تعلیم دادن |
Trainingآموزش، تربیت، تمرین Trainerمربی Trainee کارآموز |
|
|
7 |
|
Majority اکثریت |
Major اصلی، عمده |
|
8 |
|
Autism بیماری درخودماندگی |
Autistic درخودمانده |
|
9 |
|
Intelligence هوش، ذکاوت |
Intelligent باهوش |
intelligently با هوش و ذکاوت |
10 |
Except استثنا قایل شدن |
Exception استثنا |
Exceptional استثنایی، فوق العاده |
exceptionally به طور استثنایی |
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
11 |
Combine ترکیب کردن |
Combination ترکیب |
|
|
12 |
Remark اظهار نظر کردن |
Remark اظهار نظر، توجه |
Remarkable قابل توجه، قابل ملاحظه |
Remarkably به طور قابل ملاحظه ای |
13 |
|
Architectمعمار Architecture(علم و فن) معماری |
Architectural معماری |
Architecturally از نظر معماری |
14 |
|
Accuracy صحت، دقت |
Accurate صحیح، دقیق |
Accurately به طور دقیق |
15 |
Compute محاسبه (کامپیوتری) کردن |
Computer رایانه Computation محاسبه |
Computational محاسبه ای، کامپیوتری |
|
16 |
Restrict محدود کردن |
Restriction محدودیت، انحصار |
Restricted محدود |
|
17 |
|
Calendar تقویم |
Calendrical تقویمی |
|
18 |
Reduce کاهش دادن |
Reduction کاهش |
|
|
19 |
Reject رد کردن، طرد کردن |
Rejection طردشدگی، رد |
|
|
20 |
|
Controversy بحث، مجادله |
Controversial بحث برانگیز، مجادله زا |
|
21 |
|
Awareness آگاهی، هوشیاری |
Aware آگاه، توجه |
|
22 |
|
Mystery معما، راز |
Mysterious رازگونه، مرموز |
Mysteriously به طور مرموز و پوشیده |
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
23 |
|
Familiarity آشنایی |
Familiar آشنا |
|
24 |
Satisfy ارضا کردن، خشنود کردن |
Satisfaction ارضا، خشنودی |
Satisfactory قابل قبول، راضی کننده Satisfied راضی، خشنود |
Satisfactorily به طور راضی کننده |
25 |
Confide محرمانه گفتن، اعتماد داشتن |
Confidence اعتماد، اطمینان |
Confident مطمئن |
Confidently با اطمینان |
26 |
Predict پیشگویی کردن |
Prediction پیشگویی |
Predictable قابل پیش گویی و پیش بینی |
|
27 |
Believe باور داشتن، باور کردن |
Belief باور، عقیده |
Believableباور کردنی Unbelievableباور نکردنی |
|
28 |
|
Biologyزیست شناسی Biologistزیست شناس |
Biological زیستی، زیست شناختی |
Biologically به طور زیست شناختی، از نظر زیستی |
29 |
Attend حاضر شدن در، توجه کردن |
Attendanceحضور Attentionتوجه |
Attentive با توجه، با دقت |
|
30 |
Expect انتظار داشتن، توقع داشتن |
Expectationتوقع، انتظار Expectancy(حالت) انتظار، آرزو |
Expectedمورد انتظار Expectantآرزومند، منتظر |
|
31 |
Cure معالجه و مداوا کردن |
Cure معالجه، دوا |
Curableقابل معالجه Curativeمداوا کننده، درمانگر |
|
32 |
Circulate گشتن، گردش کردن |
Circulation گردش |
Circulatory مربوط به گردش خون |
|
33 |
|
Eternity ابدیت، جاودانگی |
Eternal ابدی، جاودان |
Eternally تا ابد |
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
34 |
Horrify ترساندن، شوکه کردن |
Horror ترس، شوک شدید |
Horribleترسناک، خیلی بد Horrifiedوحشت زده، ترسیده |
|
35 |
Qualify واجد شرایط کردن (شدن) |
Qualification شرایط لازم، صلاحیت Qualityکیفیت، خصوصیت |
Qualified واجد شرایط، با صلاحیت |
|
36 |
Operate عمل کردن، کارکردن با |
Operation عمل، عمل جراحی |
Operable قابل عمل |
|
37 |
Detect کشف کردن، آشکار کردن |
Detectionکشف، شناسایی Detectiveکارآگاه |
|
|
38 |
|
Profession حرفه |
Professional حرفه ای |
professionally به طور حرفه ای |
39 |
Interview مصاحبه کردن |
Interviewمصاحبه Interviewerمصاحبه گر Intervieweeمصاحبه شونده |
|
|
40 |
|
Opportunityفرصت، شانس Opportunist(فرد) فرصت طلب |
Opportunisticفرصت طلب |
|
41 |
Depend وابسته بودن |
Dependenceوابستگی Independenceاستقلال |
Dependentوابسته Independentمستقل |
Dependentlyبه طور وابسته Independentlyبا استقلال |
42 |
Computeحساب کردن Computerizeکامپیوتری کردن |
Computerکامپیوتر Computationمحاسبه |
Computational کامپیوتری |
|
43 |
Program برنامه ریزی کردن |
Programبرنامه Programmerبرنامه نویس |
Programmable قابل برنامه ریزی |
|
44 |
|
Incident رویداد، اتفاق |
Incidental همراهی کننده، ضمنی، اتفاقی |
Incidentally ضمناً، اتفاقاً |
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
45 |
|
Tradition سنت |
Traditional سنتی |
Traditionally به طور سنتی |
46 |
Accept قبول کردن |
Acceptance پذیرش، قبول |
Acceptable قابل قبول |
|
47 |
Isolate جدا کردن |
Isolation جدایی، انزوا |
Isolated منفرد، تنها، منزوی |
|
48 |
Separate جدا کردن |
Separation جدایی |
Separableقابل جداسازی Separateجدا، مجزا |
Separately به طور جداگانه |
49 |
|
Fortune شانس |
Fortunate خوش شانس |
Fortunately خوش بختانه |
50 |
Demonstrate نشان دادن، ثابت کردن، تظاهرات کردن |
Demonstration اثبات، نمایش، تظاهرات Demonstrator تظاهرکننده |
Demonstrable قابل اثبات |
|
51 |
|
Consequence نتیجه، عواقب |
Consequent منتج، نتیجه |
Consequently در نتیجه، بنابراین |
52 |
Automate ماشینیزه کردن |
Automation اتوماسیون |
Automatic خودکار، اتوماتیک |
Automatically به طور خودکار |
53 |
Instruct آموزش دادن |
Instructorآموزش دهنده Instructionدستورالعمل |
Instructive آموزنده |
|
54 |
Industrialize صنعتی کردن |
Industry صنعت |
Industrial صنعتی |
|
55 |
Recognize تشخیص دادن |
Recognition تشخیص |
Recognizable قابل تشخیص |
|
56 |
|
Skill مهارت |
Skilful ماهر |
Skillfully ماهرانه |
|
Verb |
Noun |
Adjective |
Adverb |
57 |
Define تعریف و مشخص کردن |
Definition تعریف، توصیف |
Definite مشخص، مطمئن |
Definitely مطمئناً، مشخصاً |
58 |
Ignore نادیده گرفتن، چشم پوشی کردن |
Ignorance جهالت، نادیده گیری |
Ignorant غافل، بی خبر |
Ignorantly غافلانه، جاهلانه |
59 |
Compare مقایسه کردن |
Comparison مقایسه |
Comparable قابل مقایسه |
|
60 |
|
Anxiety نگرانی، اضطراب |
Anxious نگران، مضطرب |
Anxiously بانگرانی، مضطربانه |
61 |
|
Precision دقت، صحت |
Precise صحیح و دقیق |
Precisely با دقت، دقیقاً |
62 |
|
Solitude انزوا، تنهایی |
Solitary منزوی، تنها، انفرادی |
Solitarily به طور منزوی، در تنهایی |
63 |
Devote وقف کردن، اختصاص دادن |
Devotionاختصاص، سرسپردگی Devoteeفرد سرسپرده و مشتاق |
Devoted سرسپرده، فدایی، وقف |
|
64 |
Present ارائه دادن، تقدیم کردن، اجرا کردن |
Presentationارائه، تقدیم، اجرا Presenterمجری(برنامه) |
Presentable قابل ارائه، آبرومند |
|
65 |
Fascinate علاقه مند کردن، جلب کردن |
Fascination جذب، علاقه مندی |
Fascinatedعلاقه مند، جلب شده Fascinatingجلب کننده، مهیج |
|
66 |
|
Wisdom عقل، خرد |
Wise عاقل، خردمند، عاقلانه |
Wisely عاقلانه، خردمندانه |
67 |
|
Enthusiasm اشتیاق، شوق |
Enthusiastic مشتاق، با شوق |
Enthusiastically مشتاقانه، با اشتیاق |
68 |
Contemplate اندیشه کردن، تعمق و مراقبه کردن، بررسی کردن |
Contemplation اندیشه، مراقبه، بررسی |
|
|